[اَ] (از ع، اِ) در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات): خوش ادا. || رمز. اشاره. (غیاث اللغات) :
[اَ] (اِخ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنهء آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبهء این ناحیت است. (ضمیمهء معجم البلدان).
[اِ] (اِخ)(1) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیا بطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام).
[اُ] (اِخ) از ولاه معاصر اردشیر، از خانوادهء آمادونی، داماد خانوادهء سلگونی و پدرخواندهء خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همهء ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص2607 شود.
[اَدْ دا] (اِخ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچهء کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمهء معجم البلدان).
( اَ) [ ع. اداء ] ۱- (مص م.) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است. ۲- (اِ.) ناز، کرشمه. ۳- رمز، اشاره. ۴- (عا.) حرکات مسخره و بیهوده. ۵- تقلید.
اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.
(اسم مصدر) [عربی: اداء] [adā] ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه. ۲. پرداختن: ادای دِین. ۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح. ۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه. ۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه. ۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود. 〈 ادا درآوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا. 〈 ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است. 〈 ادای شهادت: گواهی دادن.