حلال

حلال

حلال

گدازنده ، مخلل 2- آب کننده 3- تحلیل برنده ، ضعیف کننده 4-مایعی که در آن ماده دیگری (حل شونده) حل می شود تا محلولی به وجود آید

مستطیع، قادر به پرداخت دیون، ملی مالدار ، متمكن

حلال

حلال ، مايع محلل ، قادر به پرداخت قروض .

حلال . مايع محلل . قادر به پرداخت قرو­

گدازنده ،اب کننده ،ملى ،حلال ،مايع محلل ،قادر به پرداخت قروضعلوم مهندسى : حلالقانون ـ فقه : ملئيى ،قادر به پرداخت ديونشيمى : حلال

فرهنگ لغات عمومي
گدازنده،محلل
فرهنگ لغات عمران و معماري
حلاّل
فرهنگ لغات مکانيک
حلال
فرهنگ لغات مهندسي شيمي
حلال
فرهنگ لغات مديريت
مستطیع
فرهنگ لغات دامپزشکي
حلال
فرهنگ لغات پزشکي
‎ - 1 گدازنده ، محلل. ‎ - 2 آب کننده . ‎ - 3 تحلیل برنده ، ضعیف کننده . ‎ - 4 مایعی که در آن ماده دیگری (حل شونده) حل میشود تا محلولی بوجود آید.
فرهنگ لغات علوم سياسي
قادر به پرداخت بدهی
فرهنگ لغات مهندسي متالورژي
حلال
فرهنگ لغات مهندسي کشاورزي
حلال
فرهنگ لغات علوم پايه
حلال

عمومی :
acid solvent
حلال اسیدی
برق قدرت و مخابرات:
acid solvent
حلال اسیدی
مهندسی شیمی:
acid solvent
حلال اسیدی
علوم پایه:
acid solvent
حلال اسیدی
عمومی :
amphiprotic solvent
حلال آمفوتری حلال دو خصلتی
مهندسی شیمی:
amphiprotic solvent
حلال دو خصلتی
علوم پایه:
amphiprotic solvent
حلال دو خصلتی
عمومی :
amphoteric solvent
حلال آمفوتری حلال دو خصلتی
مهندسی شیمی:
amphoteric solvent
حلال دو خصلتی
علوم پایه:
amphoteric solvent
حلال دو خصلتی
عمومی :
aprotic solvent
حلال بی پروتون
برق قدرت و مخابرات:
aprotic solvent
حلال بی‌پروتون
مهندسی شیمی:
aprotic solvent
حلال بی پروتون
علوم پایه:
aprotic solvent
حلال بی پروتون
برق قدرت و مخابرات:
cleaner’s solvent
محلول رنگرزی
مهندسی عمران و معماری:
cold solvent welded joint
اتصال جوش حلالی سرد
مهندسی عمران و معماری:
cold solvent welded joints
اتصالات جوش حلالی سرد

a liquid substance capable of dissolving other substances(n)

Synonyms: dissolvent dissolver dissolving agent resolvent solvent

Hyponyms: acetone alcahest alkahest carbolic acid carbon tet carbon tetrachloride chlorobenzene dimethyl ketone hexane hydroxybenzene menstruum methylbenzene naphtha oxybenzene perchloromethane phenol phenylic acid propanone remover tetrachloromethane toluene universal solvent xylene xylol

Hypernyms: medium

Examples: the solvent does not change its state in forming a solution

capable of meeting financial obligations(a)

Synonyms: solvent

Antonyms: insolvent

a statement that solves a problem or explains how to solve the problem(n)

Synonyms: answer resolution result solution solvent

Hyponyms: denouement

Hypernyms: statement

Examples: they were trying to find a peaceful solution the answers were in the back of the book he computed the result to four decimal places