[اَ] (اِ)(1) آرزو. (جهانگیری) (برهان). اَمَل(2). || حسرت. (جهانگیری) (برهان) (اوبهی): ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس). || امید. رَجاء :

[اَ] (اِ) نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود.

[اِ] (اِ) هر چیز که آن بعاریت باشد. (برهان).

[اِ] (اِخ)(1) یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است(2) و مساعی او و مَسپِرو موجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61).

[اِ] (اِخ) نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران(1). [ شهرکیست ] از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان :

[اِ رَ] (اِخ) جِ فارسیِ اِرَم: تاریخ از روزگار اِرَم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم [ جدیس ]، عملیق [ عبیل ]، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153).

واژه های نزدیک