[اَ جَ] (ع ص) قوی (مرد). (منتهی الارب). || مرد کلان پای. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). بزرگ پای. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). || پای سپید. اسب یکپای سفید. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). آنکه یک پای سپید باشد از بهائم. (زوزنی). از بهایم آنک یک پای سپید دارد. (تاج المصادر بیهقی). اسبی که در یک پا علامت سفیدی داشته باشد. اسبی که یک پای او سفید باشد و سه پای دیگر غیرسپید باشند و این یکی از عیوب اسب است و نحوست تمام دارد. (غیاث اللغات) :

[اَ جُ] (ع ص، اِ) جِ رَجِل. پیادگان. || (اِ) جِ رِجل. پایها: الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد اَرجُلهم بِما کانوا یکسبون. (قرآن 36/65). اَلَهم ارجُل یَمشون بِها اَم لهم اَیدٍ یبطشون بها. (قرآن 7 /195).

[اُ جَ] (اِخ)(1) شهریست استوار در ولایت قطلونیه(2) در اسپانیا موقع آن در کنار نهر سقره(3) بمسافت 45 هزارگزی جنوب غربی «بویسردا».(4) سکنهء آن 5000 تن است و در آن قلعه ایست مستحکم و فرانسویان بسال 1239م. بر آنجا مستولی شدند. (ضمیمهء معجم البلدان).

واژه های نزدیک