[اِ] (ع مص) احباط ماء رکیه؛ رفتن آب چاه و بازنیامدن. (منتهی الارب). || احباط از فلان؛ اعراض از او. (منتهی الارب). || باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه الله؛ باطل گرداناد خدای او را.
( اِ ) [ ع. ] (مص م.) ۱- باطل گردانیدن. ۲- دوری کردن از کسی.
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] [ehbāt] باطل کردن؛ باطل کردن.
پاداوج , بيان قهقرايي (مثل < زنم مرد , مالم را بردند و سگم هم گم شد>) , بياني که هرچه پيش مي رود اهميتش کمتر ميشود , بيان قهقرايي نمودن , ياس , نااميدي , نوميدي , دلشکستگي , دلسردي , فتور , عقيم گذاري , خنثي سازي , محروم سازي , نا اميدي