[اِ] (ع مص) طلب وضوح کردن. طلب پیدائی. آشکار کردن خواستن. (منتهی الارب). از کسی درخواستن تا چیزی هویدا کند. (تاج المصادر بیهقی). طلب روشنی. || دست بر ابرو نهادن تا چیزی بنگری هست یا نه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دست بر ابرو نهادن تا بچیزی نیک نگریسته شود. دست بالای چشم نهاده نگریستن چیزی تا دیده شود. منه: استوضح عنه یا فلان. (منتهی الارب). || (اصطلاح پارلمان)(1) سؤال وکیل مجلس از وزیر، که در پی آن برای هیئت وزرا رأی اعتماد باید گرفتن.