[اِ تِ] (ع مص) استحلاس سنام؛ پیه ناک شدن کوهان توبرتو. (از منتهی الارب). || استحلاس نبات؛ انبوه و کُرپه شدن گیاه و پوشانیدن زمین را. (منتهی الارب). پوشیدن گیاه زمین را. منفرش شدن. مفروش شدن: و ربما استحلست الارض منه [ من نبات اِذْخِر ]. (ابن البیطار). || استحلاسِ خوف؛ لازم گرفتن بیم را و از آن جدا نشدن. (منتهی الارب). ملازم شدن. متصل شدن. || استحلاس ماء؛ فروختن آب را و ننوشانیدن آن را. (از منتهی الارب).