[اَ وِ رَ] (ع اِ) جِ اُسوار و اَسْوِره. ججِ سِوار. یاره ها. دست برنجنها. || سواران فرس. سواران و اسپان. (آنندراج): همه جهان را عمارت کرد و اساوره را دستینهای زر در دست راست کرد بر سبیل اکرام و همتی بلند که داشت. (فارسنامهء ابن البلخی ص 48). || (اِخ) (فارسی الاصل) قومی از عجم که در بصره ساکن شدند چون احامره بکوفه. (منتهی الارب).