فرهنگ دهخدا

ارنب بحری

[اَ نَ بِ بَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)(1) حیوانی است صدفی شکل مایل بسرخی و مابین اجزاء او چیزی سبز مانند برگ اشنان و سر او در صلابت مثل سنگ و آن سمّ قتال و در نهایت حرارت و احراق است و ضماد کوبیدهء او بتنهائی و با تخم انجره سترندهء موی و همچنین طلاء روغن طبیخ او و سوختهء او جالی باصره و دندان و طلاء خون او جهت کلف و بهق نافع است و خاکستر سر او با پیه خرس و بتنهائی جهت داءالثعلب بغایت مفید است و ابن تلمیذ طلاء او را جهت گزیدن زنبور فادزهر سریع الاثر میداند. (تحفهء حکیم مؤمن). حیوانی است دریائی کوچک صدفی شکل سرخ رنگ و بر سر وی سنگ پاره ای است و اگر سر وی بسوزانند خاکستر آن نافع بود جهت داءالثعلب خاصه که با پیه خرس طلا کنند البته موی برویاند و اگر در چشم کشند آن خاکستر را جلاء دهد و از جملهء سموم قتاله است و خون وی گرم بر بهق و کلف چون طلا کنند زایل کند و خاکستر آن چون سنون سازند دندان را جلا دهد و علامت خوردن آن ضیق النفس و سرخی چشم و سرفهء خشک و دشخواری بول و نفث دم و درد معده و درد گرده و لون بول بنفشج بود و شش را ریش کند و از آن جمله است که کشنده بود و معالجهء آن به لعابات و روغن بادام شیرین و شیر زنان و خبازی و خطمی کنند جوشانیده. (اختیارات بدیعی). نوعی از حیوانات دریائی صدفی سفالپد(2) از خانوادهء سپی ئیده(3) که شامل سی نوع فرعی است و در همهء دریاها یافت شود. سیپیا. السبفیاس. (دمشقی). لسان البحر. ماهی مرکب. (تحفه). دِمیا(4). صاحب ذخیرهء خوارزمشاهی گوشت او را از سموم شمارد: و او را زهر دادند بر دست خادمی و آن زهر شحم ارنب بحری بود. (تاریخ بیهق). || استخوان ارنب بحری موسوم است به کف دریا. زبدالبحر. آذاریقون. فلومن.