[اِ تِ] (ع مص) رَبط. بستن. بربستن. ببستن : و در قصبهء جشم او را ارتباط کردند و مدتی او را و لشکر او را مواجب و اخراجات و علوفات مهیا داشتند و با وی اتصال مصاهرت ساختند. (از تاریخ بیهق).بستگی. (غیاث). بستن چیزی را با چیزی دیگر : و یرتبط النعمه بما یقررها و یهنیها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص299). || مواصلت کردن : سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق). || ربط بکسی دادن بدوستی : جدّ مرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق). || ارتباط فرس؛ معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب).