[اِ] (ع مص) شل شدن و خشک گردیدن دست: احشاش ید؛ خشک شدن دست. (تاج المصادر). || یاری دادن کسی را در بریدن و گرد آوردن حشیش. || احشاش کلا؛ بالیدن کلا آن قدر که آن را بریدن نتوانند. || احشاش مَرأه؛ خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب). || اَحَشّ الشحم الناقه؛ باریک ساق گردانید پیه ناقه را. || احششته عَن حاجته؛ بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب).