[اُ حُ] (ص نسبی، اِ) هر صحابی که غزوهء اُحد را درک کرده باشد.
[اِ دا] (ع ص، اِ) تأنیث اَحَد. یکی. || اِحدی سبع؛ کاری عظیم دشوار.
[اَ حَ] (ضمیر مبهم) هیچ کس. کسی. دیّار. || یکی. یک تن.
[اَ حَ] (ص نسبی، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها منصب ذات دارند و سوار و پیاده متعینهء سرکار با خود ندارند - انتهی. و گویند که احدی از طرف پادشاه برای اجرای حکمی بر امر متسلط می شود و بعضی مردم که احدی بسکون حاء گویند صحیح نیست. (غیاث). و ظاهراً بهمین معنی در ایران نیز معمول بوده است :