[اِ] (اِخ) یکی از دریاچه های افریقا در منبع نیل که در سال 1291 ه .ق . کشف و به نام ابراهیم پاشای خدیو نامیده شده است.

[اِ] (اِخ)(1) ناحیه ای است در کانادا که سپاه انگلیس و فرانسه بدانجا جنگ کردند.

[اِ] (اِخ) کوهی است در کرمان زمین که آنرا کوه ابراهیم نامند. (مؤیدالفضلا).

[اِ] (اِخ) نام سورهء چهاردهمین از قرآن کریم، پس از رعد و پیش از حجر و آن مکیه است، دارای پنجاه ودو آیت.

[اِ] (اِخ) نام یکی از مجلِّدین مشهور. (ابن الندیم).

[اِ] (اِخ) (نهر...) نام رودی به شام در جنوب غربی طرابلس الشام و مصب آن بحر ابیض است و بطول 25 هزارگز.

[اِ] (اِخ) ابواسحاق بن لنگک. او نیز مانند پدر به عربی شعر می گفته است.

[اِ] (اِخ) ابورافع. از صحابهء رسول صلوات اللهعلیه. رجوع به ابورافع شود.

[اِ] (اِخ) (مولی السید...) پدر او یکی از بزرگان اولیاء و اص ایرانی بود و بقریه ای نزدیک اماسیه انتقال کرده بود. سلطان بایزید دوم در جوانی خویش بصحبت او نائل شد و از او کرامات دید. ابراهیم ابتدا در زاویه و خانقاه پدر خویش پرورش یافت و سپس برای تحصیل علم به بروسه رفت و از شیخ سنان الدین و حسن سامیسونی و خواجه زاده علم آموخت و از آن پس محمدپاشای قره مانی وزیر، او را بتربیت فرزندان خویش گماشت و بعد از آن سلطان محمدخان او را بتعلیم پسر سلطان بایزید مأمور کرد، و در مرزیفون و قره حصار و بعض بلاد دیگر و نیز در مدرسهء اماسیهء سلطان بایزید بتدریس مشغول شد و در آخر متولی قضای آماسیه گشت و به پیری از تدریس و قضا دست کشید و سلطان سلیم در جوار ابوایوب انصاری خانه ای خریده به او اهدا کرد و در 935 ه .ق . در حالی که متجاوز از نود سال داشت برحمت حق پیوست. او مردی عالم و زاهد و بحلم و حسن اخلاق متصف بوده است. گویند هیچکس او را خفته نیافت. دائم بر دو زانو می نشست و در همان حال بخواب می شد و هیچگاه کار به کسی نفرمود و بتن خویش کار خود میکرد و تا آخر زن اختیار نکرد و همهء عمر را بعلم و عبادت گذرانید.

واژه های نزدیک