فرهنگ دهخدا

اسقوردیون

[اُ] (معرب، اِ) سیر دشتی. (نزهه القلوب) (مؤید الفضلاء). بلغت رومی و بعضی گویند بیونانی دوائی است که آنرا بشیرازی سیرمو گویند. و آن سیر صحرائی است و بعربی ثوم الحیه خوانند و بعضی گویند عنصل کوچک است و از جملهء اجزای تریاک فاروق باشد. (برهان). دیسقو: گویند سیر دشتی بود و منبت او در کوهها بود و برگ او ببرگ خندروس ماند و در «خا» گفته شود و فرق آن بود که برگ اسقوردیون شکافته بود و گل او سرخ بود و تلخ بود و بوی او بوی سیر بود. «بی» گوید: او بسیر دشتی ماند جز آنکه سیر دشتی خردتر بود و شاخ و برگ و گل وی سفید بود و رازی در حاوی چنین آورده که: اسفاریراش بحری است که به گندنا مشابهت دارد و برگهای او شکافته است. و این دو تعریف دلیلست بر آنکه مراد او از اشقاریراس [ کذا ] اسفردیوس است و اسامی رومیه بیشتر بحرف سین تمام میشود و بنون و این هر دو حرف زاید است در لغت ایشان و هرچه زاید باشد تبدیل او معتاد بود. «ج» گوید: نام این سیر اشکردیوس است و او سیری است که به گندنا مشابهت دارد، قوه و خاصیت او مرکبست از قوه و خاصیت سیر و گندنا. حان گوید: قوهء این هر دو نبات در وی به آن سبب تواند بود که اصل او بسیر ماند و برگ او به گندنا. به گوید: یک همسنگ و نیم او بدلست از سیر در خاصیت و اگر نیابند حیصل بدل اوست یعنی باتنگان. حان گوید: چنین دانم که حیصل طغیان قلمست یا تصحیف عنصل زیرا که حیصل در قوه و خاصیت و هیأت بسیر و گندنا نسبتی ندارد و میان عنصل و ثوم بَرّی مشابهت تمامست در این ابواب. ص اوبی گوید: گرم و خشکست و بسیر مشابهت دارد و از سیر بهیأت خردترست و شاخ و برگ و گل او سفیدست. (ترجمهء صیدنهء بیرونی). سیر صحرائیست، هرچه را بوته بی دندانه باشد جبلی نامند و آنچه مرکب از دو دندانهء بزرگ باشد شامی گویند و هرچه بی دندانه و بسیار کوچک و پوست از او جدا نشود مصری نامند و سقردیون یونانی عبارت از اوست و کراث بَرّی نیز گویند، تلخ و قابض و لذاع و برگش ریزه و اغبر و کم عرض تر از سیر بستانی و گلش مایل بسرخی و ساقش دراز و قسمی را گلش و ساقش سفید. در آخر سیم گرم و خشک و تریاق زهرها و مدرّ بول و حیض و محلل و جالی و در جمیع افعال قویتر از سیر بستانی است و در ثوم چون خواص مشروح تر است تکرار باعث تطویل می گردد و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش اسقیل و تخمش بغایت مبهّی مبرودالمزاج است. (تحفهء حکیم مؤمن). سقوردیون خوانند و ثوم الحیه نیز گویند و آن ثوم بری است، بپارسی سیرمو خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در درجهء چهارم و منفعت وی آن است که حیض براند و از ادویهء تریاق فاروق است. منفعت وی در باب ثاء در صفت ثوم الحیه گفته شود ان شاء الله. (اختیارات بدیعی). سیر پیازک. (بحرالجواهر). لکلرک مترجم ابن البیطار در کلمهء شقردیون(1) آنرا با حشیشهء ثومیه(2) و حافظ الاجساد و حافظ الموتی و مطرقال (در زبان عامهء اندلس) یکی شمرده است. و رجوع به سقوردیون شود.

فرهنگ عمید

اسقوردیون

[معرب، مٲخوذ از یونانی] (زیست‌شناسی) [قدیمی] [asqurdiyun] = سقوردیون