[اِ فَ] (اِخ) در اوستا سپنتوداته(1)و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن؛ جمعاً یعنی آفریدهء (خرد) پاک و بدین معنی در فروردین یشت بند 93 و ویسپرد کردهء 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده: «از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند». (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست(2) و ربّ ماه اسفندار و ربّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمهء اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث). پسر گشتاسف، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است، تا ارجاسف [ باز بیامد ببلخ و ] لهراسف را بکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن، نپسندید جز بند برنهادن، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. (مجمل التواریخ و القصص ص51 ، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیار کشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بود بهندوستان، تا بازآمد غریق گشت، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیار و هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد و خود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص33 ، 34).
[اِ فَ] (اِخ) چهارمین از امرای سربداران (از 746 تا 747 ه .ق .). (ترجمهء طبقات سلاطین اسلام لین پول ص224).
[اِ فَ] (اِخ) دوازدهمین از خانان اوزبک خیوه (از 1032 تا 1053 ه .ق .). (ترجمهء طبقات سلاطین اسلام لین پول ص250).
[اِ فَ] (اِخ) مهتر آذربایجان بزمان عمر خلیفهء ثانی. حمدالله مستوفی گوید : عمر خطاب بکربن عبدالله را با امرا و سپاه فراوان بجانب آذربایجان فرستاد، آنجا با سپاه عجم مهترشان اسفندیار جنگ کرد، اسفندیار اسیر شد، او را مقید داشتند تا دیگران رام می شدند. (تاریخ گزیده چ لندن 1328 ه . ق. ج 1 ص180).
[اِ فَ] (اِخ) (امیر...) یکی از امرای شاه منصور در شوشتر. حمدالله مستوفی قزوینی گوید: حضرت جهانگشای [ امیر تیمور ] از راه سمره بجانب شوشتر توجه فرمود، در راه هر کجا که احشام لر و کرد تمرد می نمودند بتاخت و غارت ایشان حکم نافذ می شد، تا در حوالی دزبول نزول افتاد، حکام و اکابر دزبول به استقبال آمدند و انقیاد نمودند و به نوازش مخصوص شدند چون این خبر به ششتر رسید علی کوتوال و امیر اسفندیار که از قبل شاه منصور در ششتر بودند بگریختند و متوجه شیراز شدند. (تاریخ گزیده چ لندن 1328 ه . ق. ج 1 ص751).
[اِ فَ] (اِخ) (امیر یوسف...) خوندمیر پس از وصف محاربهء بدیع الزمان میرزا با سلطان حسین میرزا و شکست بدیع الزمان گوید: بدیع الزمان میرزا از مقابله و مقاتله عاجز شده از راه پرسین بطرف جبال غور توجه فرمود و فوجی از امرا و لشکریان خاقان مظفرلوا، به تکامشی شاهزاده عنان عزیمت انعطاف دادند و تیغ خون ریز بدست گرفته در پی موکب او افتادند از جمله امیر عمربیک بدان حضرت نزدیک رسید و هرچند ملازمان به رکاب سعادت ایاب بازگشته بر او حمله کردند بازنمیگردید. عاقبت شیر بیشهء پیکار امیر یوسف اسفندیار نیزه ای را که در دست سلطان بدیع الزمان میرزا بود ستانیده بی آنکه روی بطرف خصم آرد چنان بر دهان عمربیک زد که چند دندانش شکسته از پشت زین سرنگون شد و شاهزاده از شرّ او ایمن گشته در ضمان سلامت بیرون رفت. (حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص275).
[اِ فَ] (اِخ) موضعی در طبرستان، یکی از مواضع استقرار عساکر ابوخزیمه. (سفرنامهء مازندران و استرآباد رابینو ص165 بخش انگلیسی).
[اِ فَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج7). || موضعی میان ممسنی و شبانکاره دو فرسخ بیشتر شمالی احمد حسین.
[اِ فَ] (اِخ) موضعی در مشرق سبزپوشان (نواحی خلیج فارس).
[اِ فَ] (اِخ) دهی از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس، واقع در 130000 گزی جنوب خاوری طبس، سر راه مالرو عمومی دوبک. کوهستانی گرم. سکنه 533 تن. آب آن از قنات. محصولات آنجا غلات، خرما، گاورس، پنبه، میوه. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج9).
(اِ فَ) [ په. ] (اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه.
[پسر] (اوستایی) مقدس آفریده یا آفریدهی (خرد) پاک ؛ (در اعلام) پسر گشتاسب که به روئینتن معروف بود و در نبرد با رستم از پای در آم
اسفندیار یا اسپندیار، پسر گشتاسپ و کتایون، و نوهٔ لهراسپ، شاهزاده کیانی در تاریخ اسطورهای و حماسی ایران و قهرمان جنگهای مقدس کیش زرتشتی است که بیشتر برای نبرد سوگانگیزش با رستم، دیگر پهلوان ایرانی شناخته میشود. برادرانش پشوتن و فرشیدورد، عمویش زریر و پسرانش نوشآذر و مهرنوش و بهمن و طوش نام داشتهاند. اسفندیار رویینتن بود، در شاهنامه به چگونگی رویینتن شدن اسفندیار اشارهای نشدهاست اما در زراتشتنامه از زرتشت بهرام پژدو آمده است که زرتشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود، در آب مقدس شستوشو داد که همین سبب رویینتنی او گشت و تنها چشمانش آسیبپذیر باقیماند. اسفندیار در نبرد با ارجاسب فرماندهی سپاه گشتاسب را بر عهده داشت، و با پیروزی به نزد پدر برگشت اما گُرَزم پادشاه را علیه اسفندیار شورانید؛ چنانکه دستور داد اسفندیار را در دز گنبدان زندانی کنند.