[اِ] (ع مص) نقل کردن خاک: اسفی فلان. || بردن باد خاک را. || افکندن گیاه بهمی خار را. || استر شتابرو را گرفتن و اختیار کردن. (منتهی الارب). || برانگیختن بر سبکساری و خفت: اسفی به فلاناً. || بدی رسانیدن بکسی: اسفی به. || سبک و بیخرد گردیدن. (منتهی الارب). || درشت شدن اطراف خوشهء زرع. باداس شدن کشت. (تاج المصادر بیهقی): اسفی الزرع؛ خشن اطراف سنبله. (اقرب الموارد)؛ سخت کرد اطراف خوشه را. (منتهی الارب). || لاغر گردیدن: اسفت الناقه.

[اُ سَ] (ع ص، اِ) جِ اَسیف، بمعنی حزین. (اقرب الموارد).