[اِ] (ع مص) استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی). || در امان درآمدن خواستن. (مجمل اللغه). || در زنهار کسی درآمدن. || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. (جهانگشای جوینی). و اصحاب اشغال بقلعهء مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی). || اعتماد کردن به. || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن. || مبارک شدن.
[اَ / ـَسْ] (فعل) ـَستیمان. صیغهء متکلم مع الغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود :
(اِ) [ ع. ] (مص م.) ۱- امان خواستن. ۲- در امان کسی درآمدن.
(اسم مصدر) [عربی: استئمان] [قدیمی] [estimān] ۱. (فقه) به امانت گرفتن مال. ۲. امان خواستن؛ زینهار خواستن.