[اُ تُ] (حامص) محکمی. قرصی. حصانت. رزانت. اِحکام. متانت. (مجمل اللغه) (زمخشری). استحکام. محکم کاری. دناج. رصافه. رصانت. طباخ. (منتهی الارب) : و او را [ کابل را ]حصاریست محکم و معروف به استواری. (حدود العالم).

فرهنگ معین

استواری

(~.)۱ - (حامص.)محکمی، سختی. ۲- ثبات، پایداری. ۳- امن یت، اطمینان.

فرهنگ عمید

استواری

(حاصل مصدر) [ost[o]vāri] ۱. محکمی؛ استحکام. ۲. محکم‌کاری. ۳. (نظامی) درجۀ استوار داشتن. = استوار ۴. [قدیمی] استقامت؛ ثبات؛ پایداری. ۵. [قدیمی] اطمینان.

استحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت ≠ سستی، نااستواری