[اِ تِ] (ع مص) ثبات. سکون. آرام گرفتن. (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). ثابت شدن. (غیاث). قرار و ثبات ورزیدن به جائی. آرمیدن. (منتهی الارب). قرار گرفتن: احوال امیرالمؤمنین القادر بالله و استقرار خلافت بر او. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 306). || جای گرفتن. (منتهی الارب). || قرار و ثبات دادن: ابوسعید بعد از انتظام حال و استقرار کار او با آن لشکر که در صحبت او بودند بازگشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 391). || (اصطلاح فلک)(1) بعقیدهء قدما رجعتی که موجب شود تا ستارگان بنقطهء حرکت خود بازگردند.

فرهنگ معین

استقرار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)۱ - برقرار کردن، پابرجا شدن. ۲- قرار یافتن.

فرهنگ عمید

استقرار

(اسم مصدر) [عربی] [esteqrār] ۱. چیزی یا کسی را در جایی ثابت کردن. ۲. مستقر شدن؛ ساکن شدن.

استواری، اسکان، ایستادگی، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، جایگیری، قرار

ثبات , آرامش , استقرار , برقرارى