[اِ تِ] (ع مص) همه را فراگرفتن. (منتهی الارب). همه را فاگرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). استیعاب: اگر در شرح معالی و مغالی که ذات معظم این خواجهء مکرّم و وزیر بینظیر که بدان ممتاز است بسطی رود به استغراق اوراق بپایان نرسد. (ترجمهء تاریخ یمینی صص 19 - 20). || به همه فارسیدن. (زوزنی). همه را فرارسیدن. (تاج المصادر بیهقی). || نیک خندیدن. یقال: استغرق فی الضحک. (منتهی الارب). || فراگرفتن سطبری شکم شتر پیش بند را چندان که تنگ گردد. (منتهی الارب). || تجاوز کردن. || بتمام توانائی خود کاری کردن. || غرقه شدن. غرق شدن. فرورفتن در. || الاستغراق؛ هو الشمول لجمیع الافراد بحیث لایخرج عنه شی ء. (تعریفات جرجانی). الاستغراق، بالراء؛ هو عند الصوفیه ان لایلتفت قلب الذاکر الی الذکر فی اثناءالذکر و لا الی القلب و یعبّر العارفون عن هذه الحاله عن الفناء. کذا فی مجمع السلوک. و تعریف الاستغراق قد سبق فی لفظ المعرفه فی فصل الفاء من باب العین المهمله. (کشاف اصطلاحات الفنون): از حضرت سلطان العارفین ابویزید قدس الله روحه العزیز منقول است که هرچگاه از عالم استغراق بازمی آمد این چنین معامله می فرمودند. (انیس الطالبین بخاری). آن جانور [ حربا ] از حالت استغراق [ در جمال آفتاب ] بازآمد و پشت خود را بر زمین نهاد و روی به آسمان کرد. (انیس الطالبین بخاری).

فرهنگ معین

استغراق

(اِ تِ) [ ع. ] ۱- (مص م.) همه را فرا - گرفتن. ۲- (مص ل.) غرق شدن. ۳- سخت سرگرم کاری شدن.

فرهنگ عمید

استغراق

(اسم مصدر) [عربی] [esteqrāq] ۱. [مجاز] سخت به کاری مشغول شدن؛ بیش از حد به چیزی توجه کردن. ۲. (منطق) همه را فراگرفتن؛ شامل همه شدن. ۳. (تصوف) توجه کامل سالک به گفتن ذکر، چنان‌که از خودبی‌خود شود؛ مقام بی‌خودی و فنا. ۴. [قدیمی، مجاز] از بین رفتن؛ نابود شدن.