[اِ تِ] (ع مص)(1) بکار داشتن. کارکرد جستن. (منتهی الارب). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بگماشتن: قال اُبَیّ لعمربن الخطاب: ما لک لاتستعملنی؟ قال اکره ان یدنس دینک. || طلب کار کردن. (مؤید الفضلاء). عمل خواستن. (منتهی الارب). || کار بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بکار بردن. عمل کردن. بکار زدن. (زوزنی). بکار آوردن. (منتهی الارب)(2) : در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب که استعمال رخصت میکند در مثل چنین حالی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).

فرهنگ معین

استعمال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) ۱- به کار بردن، کار کردن. ۲- گماشتن، به کار واداشتن.

فرهنگ عمید

استعمال

(اسم مصدر) [عربی] [estemāl] ۱. به کار بردن؛ استفاده کردن. ۲. مصرف کردن: استعمال مواد مخدّر.

استفاده، کاربرد، مصرف

استفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست

واژه های نزدیک