[اِ تِ] (ع مص) استعمار کسی در مکان؛ باشندهء آن جای کردن او را: استعمره المکان؛ باشندهء آن جای گردانید او را. (منتهی الارب). || آبادان کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آبادانی کردن خواستن. معمور کردن. تعمیر.

فرهنگ معین

استعمار

(اِ تِ) [ ع. ] ۱- (مص م.) آبادانی خواستن. ۲- (اِمص.) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان.

فرهنگ عمید

استعمار

(اسم مصدر) [عربی] [estemār] ۱. (سیاسی) دست‌درازی و اعمال نفوذ و مداخلۀ دولت قوی در کشور و سرزمین دولت ضعیف به بهانۀ آبادی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن. ۲. [قدیمی] آباد کردن.

استثمار، توسعه‌طلبی، سلطه‌جویی

استعمار , مهاجرت , کوچ