[اِ تِ] (ع مص) طرفه شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). طرفه داشتن. طریف شمردن. نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرفه و نو شمردن. (منتهی الارب): چون فاتحهء این محنت پیدا شد جمعی از معارف ماوراءالنهر بلذت استطراف و استجداد مایل شدند و از تطاول و تمادی ایام آل سامان ملالت نمودند. (ترجمهء تاریخ یمینی صص112 - 113). چون قاآن بدید استطراف را بر میان بست اتفاق را در کمرگاه قاآن امتلائی بوده ست بصحت بدل شده ست. (جهانگشای جوینی). || طریف و تازه ساختن. نو کردن. نو پیدا کردن چیزی را: استطرف الشی ء. (منتهی الارب). || خوش کردن. || شگفت دیدن چیزی را. شگفت داشتن چیزی. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

استطراف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) ۱- نو شمردن. ۲- تازه و نو یافتن. ۳- شگفت داشتن.

فرهنگ عمید

استطراف

(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] [estetrāf] شگفتی؛ تعجب.