[اِ تِ] (ع مص) خواندن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن. خواستن. (غیاث). درخواست. درخواستن . خواهش کردن : و عاملی را بنصرت خویش استدعا کرد، عذری نهاد. (کلیله و دمنه).
بياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)