[اُ تُ خوا / خا رَ] (اِ مرکب) استخوان رباست. (جهانگیری) (برهان). همای باشد و آن پرنده ایست که پیوسته استخوان خورد. (برهان). پرنده ایست که هیچ جانوری را نیازارد و چون گرسنه شود استخوان سوده و پوسیده را بمنقار گرفته در هوا برد و از آنجا فرواندازد تا شکسته شود و بخورد، و بر هرکه سایه افکند او پادشاه شود و عرب آنرا هما خوانند. (کذا فی اداه الفضلاء). و معنی ترکیبی آن خراشندهء استخوان است و در لسان الشعرا بجای دال کاف آورده است یعنی استخوان رنگ. (مؤید الفضلاء). رَخمه. استخوان خوار. (زمخشری) :
(اسم صفت فاعلی) [قدیمی] [osto(e)xānrand] ۱. = استخوانخوار: ♦ فغان از حرص مشتی استخوانرَند / همه سگسیرتان زشتپیوند (عطار۱: ۲۱۰). ۲. [مجاز] = هما