[اِ تِ] (ع مص) باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی): استبقاه؛ زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمنّ امرأ منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص187).

فرهنگ معین

استبقاء

(اِ ت ِ) [ ع. ] (مص م.) زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن.