[اُ دُدْ دا] (ع ص مرکب، اِ مرکب) وکیل دار. استاد سرای. یکی از مناصب عهد خلفای عباسی: اما وزیر ابن یونس چون ببغداد آمد ناصر خلیفه پسر بخاری را نیابت وزارت داده بود و باز معزول کرده و در آن حال ابن حدیده وزیر بود. ابن یونس را باز طلبید و مخزن به او بسپرد و کار دواوین بأسرها به او حواله فرمود و او با این کارها بهم نیابت وزارت نیز میکرد و دیگر بار معزول گشت و مدتی در عزل بماند و باز استادالدار شد و دواوین بدو سپردند. (تجارب السلف ص 329). ظاهر [ خلیفه ] روز دوشنبهء غرّهء شوال جامهء سفید بپوشید و جامهء برد پیغمبر بر دوش گرفت و در شباک قبهء مبایعت بنشست و وزیر بیرون شباک بایستاد بر پایهء اول منبر، استادالدار مبارک بن ضحاک پایهء زیرتر و بیعت او از امرا و حجّاب... بستدند. (تجارب السلف ص 344). درهای خلافت بگشادند و کس بطلب وزیر نصیرالدین ناقد فرستاد... و او را در محفّه ای بیاوردند و در بیرون شباک بمبایعت منبری بنهادند و وزیر بالای منبر نشست و مؤیدالدین بن علقمی استادالدار بیک پایهء زیرتر مردم را به الفاظ مبایعت تلقین میکردند و مستعصم در اندرون شباک بر کرسی نشسته بود. (تجارب السلف ص 356). رجوع به وکیل دار و استاد سرای و استاذالدار شود.
[اُ دُدْ دا] (اِخ) لقب ابن علقمی محمد ملقب به مؤیدالدین. رجوع به ابن علقمی شود.
[اُ دُدْ دا] (اِخ) ابن تعاویذی. رجوع به ابن تعاویذی شود.
[اُ دُدْ دا] (اِخ) ابوالفرج بن مظفر. رجوع به ابن تعاویذی شود.
[اُ دُدْ دا] (اِخ) اقماری ملقب بعزّالدین: و من منازلها [ منازل بین بلبیس و غزه ] قطیا... و کان الامیر بها فی عهد وصولی الیها عزّالدین استادالدّار اقماری. (ابن بطوطه).
[اُ دُدْ دا] (اِخ) عضدالدین بن رئیس الرؤسا، دارمی. رجوع به عضدالدین و حبیب السیر جزء3 از ج2 ص117 و 118 و جزء4 از ج2 ص13 شود.
(اسم) [مٲخوذ از عربی: استاذالدّار] [قدیمی] [ostādoddār] = استاد 〈 استادسرا