[اَ] (ع ص، اِ) گروه چشم دارندگان. (منتهی الارب). || جِ رَصَد، به معنی گیاه و باران اندک. (منتهی الارب). || جِ رَصَد (اصطلاح نجوم).

[اِ] (ع مص) آمادهء چیزی شدن. (منتهی الارب). || آماده کردن. مهیا ساختن. (منتهی الارب). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (زوزنی). مهیا داشتن. مهیا کردن برای کسی. || پاداش دادن کسی را بخیر یا بشر. || ترقب. انتظار. چشم داشتن. (آنندراج): والذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفنّ ان اردنا الاّ الحسنی والله یشهد انهم لکاذبون. (قرآن 9/ 107)؛ و آنها که فراگرفتند و بنا نهادند مسجد را برای ضرر رسانیدن، کفر را و تفرقه را میان مؤمنان و برای انتظار مر کسی را که حرب کرد با خدا و فرستادهء او از پیش و هرآینه سوگند میخورند که نخواستیم ما از ساختن این مسجد مگر خوبی را و خدا گواه است بدرستی که ایشان هرآینه دروغگو باشند. (تفسیر ابوالفتوح چ1 ج2 ص629). || رصد بستن(1). || در کمینگاه نشستن: از عیث و فساد و کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 322). || نگاهبان فراکردن براه. (زوزنی). نگاه وان فراکردن براه. (تاج المصادر بیهقی). نگهبان داشتن در راه. (آنندراج). راهبان نشاندن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت گماشتن دیده بان است در راه. از مادهء رَصَدته؛ یعنی مراقب او بودم. و نزد علماء بدیع آنست که قرار داده شود پیش از عَجُز از بیت در نظم یا پیش از فقره ای در نثر چیزی که دلالت بر عجز بیت یا فقره کند، مشروط بر اینکه رَوِی را شناخته باشند. پاره ای از علماء فنّ بدیع این صنعت را تسهیم نامیده اند. مانند این آیت: فماکان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 9/70). و شرطی که برای شناختن رَوی در تعریف قید شده، اشاره است بر اینکه فهم عجز بیت یا فقره در این صنعت نسبت بکسی است که رَوی را شناخته باشد چه گاه باشد که در ارصاد عجز شناخته نشود، برای اینکه رَوِی شناخته نشده است. مانند این آیت: و ماکان الناس الاّ اُمه واحده فاختلفوا. و لولا کلمه سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون. (قرآن 10/19). چنانکه اگر کسی ندانسته باشد که حرف روی در این آیت نون است بسا باشد که شنونده اندیشه کند که عجز در این آیت فیما فیه اختلفوا - یا - فیما اختلفوا فیه میباشد. و مانند قول شاعر:

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) ۱- چشم داشتن. ۲- رصد بستن. ۳- مراقب بودن.

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ رصد.

(اسم مصدر) [عربی] [ersād] ۱. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست، مانندِ این بیت: ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ: ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می‌شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود؛ تسهیم. ۲. [قدیمی] در کمینگاه نشستن.

واژه های نزدیک