[اَ] (ع مص) بگوش کسی زدن. بر گوش زدن. (تاج المصادر بیهقی). || بدرد گوش مبتلا گشتن. || خشک شدن گرفتن گیاه.

[اَ ذَ] (ع مص) اِذن. اَذانت. || دانستن. || اباحه. (اقرب الموارد). || استماع. (اقرب الموارد). گوش داشتن. (زوزنی). گوش فراداشتن.

[اَ ذَن ن] (ع ص) مردی که آب بینی او از هر دو سوراخ روان باشد. (منتهی الارب). آنکه آب بینی او از هر دو سوراخ جاری شود. آنک از بینی وی آب روان باشد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنک آب از بینی او چکد. آب بینی چکنده. مُفی. فرکند. فرغند. مؤنث: ذَنّاء.

[اِ] (ع مص، اِمص) دستوری. (منتهی الارب). دستوری دادن. (زوزنی). بار. اجازه. اجازت. رخصت: و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن الله. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).

[اِ ذَ] (ع ق) اکنون. || این هنگام. || آنگاه. آنگهی. حرف جواب و جزاء، و هو اما ان یدل علی انشاء التسببیه بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اُکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجمله الفعلیه فینصب المضارع بثلاثه شروط، الاول ان یکون مُصَدَّراً والثانی ان یکون مباشراً للمضارع و لایضر الفصل بالقسم او بلاالنافیه و الثالث ان یکون المضارع (؟) بعده مستقبلا. (اقرب الموارد).

[اُ ذَ] (ع اِ) جِ اَذَنه.

[اُ] (ع اِ) گوش. اُذُن:

[اُ ذُ] (ع اِ) گوش:

[اُ ذُ] (اِخ) یکی از جبال بنی ابی بکربن کلاب. || قاره ای بسماوه که از آنجا سنگ آسیا برند. (معجم البلدان).

[ ] (اِخ) (سنه ال ...) نام سال اول هجرت.

(اُ ذُ) [ ع. ] (اِ.) گوش.

(اِ) [ ع. ] ۱- (مص م.) رخصت دادن، اجازه دادن. ۲- (اِمص.) فرمان، رخصت، اجازه.

(اسم) [عربی] [ezn] اجازه؛ رخصت؛ فرمان.

(اسم) [عربی] (زیست‌شناسی) [قدیمی] [oz[o]n] گوش.

اجازه، تجویز، جواز، رخصت، دستور

گوش , شنوايي , هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته کوزه , خوشه , دسته , خوشه دار يا گوشدار کردن

واژه های نزدیک