[اَ] (ع اِ) چرم. || مطلق پوست دباغت داده. (غیاث اللغات). چرم مهیا و ساخته:
[اَ] (اِخ) بطنی از خولان. (سمعانی).
[اَ] (اِخ) نامی از نامهای اسب از آن جمله نام اسب ابرش کلبی.
[اَ] (اِخ) موضعی است در بلاد هُذیل. ابوجُندب گوید:
[اُ دَ] (اِخ) زمینی است مجاور تثلیث بدان سوی السراه بین تهامه و یمن، که در قدیم از دیار جهینه و جَرم بود. || موضعی نزدیک وادی القری از دیار عُذره که در آنجا با بنی مره جنگی واقع شده است. (معجم البلدان).
[اُ دَیْ یِ] (اِخ) زمینی مابین سراه و تهامه و یمن و موضعی است نزدیک وادی القری.
[اُ دَ] (اِخ) الثعلبی. صحابی است.
(اَ) [ ع. ] (اِ.) ۱- چرم دباغی شده. ۲- پوست خوشبوی سرخ رنگ. ۳- روی زمین. ۴- سفره غذا.
(اسم) [عربی] [قدیمی] [adim] ۱. پوست دباغیشده؛ چرم: ♦ بر همه عالم همیتابد سهیل / جایی انبان میکند جایی ادیم (سعدی: ۱۵۷). ۲. پوست. ۳. [مجاز] روی چیزی؛ سطح: ♦ ادیم زمین سفرهٴ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱: ۳۳).
خوان، سفره، سماط، نطع، چرم
[پسر] (عربی) چرم ؛ پوست دباغی شده ؛ پوست