[اِخْ] (ع مص) اِخاله. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده. || آمادهء باریدن شدن آسمان. || نهادن خیال را برای بچهء ناقه تا گرگ از آن بترسد. || بازایستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب).
[اَخْ] (ع اِ) جِ خَیل. اسپان. سواران.
(اسم) [عربی، جمعِ خیل] [قدیمی] [axyāl] = خیل