[اِ تِ] (ع مص) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی. || لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بهم وادوختن. بهم بازدوختن. (تاج المصادر بیهقی). || سرکه گردیدن عصیر. || سرکه ساختن. || سرکه انداختن. || سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. (مؤید). بخلل شدن کاری. (تاج المصادر بیهقی). تباهی. || نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس :
(اِ تِ) [ ع. ] ۱- (مص ل.) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن. ۲- (اِمص.) بی سروسامانی.
(اسم مصدر) [عربی] [extelāl] ۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار. ۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اخلال، اغتشاش، بینظمی، هرجومرج، آشفتگی، پریشانی، پریشی، نابسامانی
اختلال در لغتنامه دهخدا، بی نظمی و آشفتگی و در فرهنگ عمید، به هم خوردگی و آشفتگی نامیده شدهاست. اختلال ممکن است به الگوهای تصادفی، غیر منظم و آشفته اشاره کند. اختلال میتواند موارد زیر را شامل شود: