[اِ تِ] (ع مص) آزمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). امتحان. (غیاث). آزمایش. تجربت. ابتلاء. استخبار : هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. (کلیله و دمنه). مصحح بشواهد عیان و مسجل بتصدیق اختبار و امتحان. (ترجمهء تاریخ یمینی). بطول اختبار و اعتبار بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی). || آگاهی بچیزی. (منتهی الارب). خبر گرفتن. (غیاث). آگاهی پس از آزمایش.
(اِ ت ِ) [ ع. ] ۱- (مص ل.) خبر گرفتن، خبرجویی. ۲- (مص م.)آزمودن، امتحان کردن.
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] [extebār] ۱. آزمون. ۲. آگاهی یافتن. ۳. آزمایش کسی برای شناخت تواناییهای او.
شنوايي , قدرت استماع , استماع , ازمايش هنرپيشه , سامعه , امتحان , ازمايش کردن , چيز عجيب , مسخره کردن , شوخي , پرسش و ازمون , ازمون , ازمايش , امتحان کردن , محک , معيار , محک زدن , ازمودن کردن