[اَ وَ] (ع ص) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول. کژچشم. (زوزنی) (السامی) (مهذب الاسماء) (زمخشری). کج چشم. کژ. کاژ. کاج. کوچ. کلک. کلیک. کلیک چشم. (دستور). چپ. دوبین. دوبیننده. اخلف. (منتهی الارب). کسی که یک چیز را دو بیند. (غیاث). آنکه یکی را دو بیند. (مؤید). احدر. کلاژ. کلاژه. کلاجو. کلاذه. لوش. لوچ. چشم گشته. (صحاح الفرس). گشته کاینه. شاه کال. رنگ. صاحب آنندراج بنقل از منتخب گوید: آنچه مشهور است که احول فطری یکی را دو می بیند غلط است مگر آنکه بنادر یافته شود اما احول که بتکلف چشم را کج کند اکثر اوقات یکی را دو بیند :

[اَ وَ] (ع ن تف) حیله کننده تر. حیله ورتر. حیله گرتر. (منتهی الارب). مکارتر. چاره گرتر. احیل.

[اَ وَ] (اِخ) رجوع به ابوالعلاء احول شود.

[اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمدبن ابی خالد احول شود.

[اَ وَ] (اِخ) رجوع به احمد محرر و احول محرر شود.

[اَ وَ] (اِخ) ابوالعباس محمد بن حسن بن دینار. یکی از علماء لغت و شعر. او راست: کتاب الدواهی. کتاب السلاح. کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب فعل و افعل. کتاب اشباه. و او دیوان ذوالرمه و بعض دیگر از شعرای عرب را گرد کرده است. (ابن الندیم).

[اَ وَ] (اِخ) عباس. معاصر هرمز شاهنشاه ساسانی. در آغاز سلطنت این پادشاه وی با عمرو ازرق از بلاد عرب بکنار فرات شتافته ساکنان سواد را در انواع مشقت و تعب انداختند. رجوع بحبط ج1 ص86 شود.

[اَ وَ] (اِخ) (صفین...) وزیر مروان اموی. رجوع بحبط ج1 ص243 شود.

[اَ وَ] (اِخ) فرید. رجوع بفرید احول شود.

(اَ وَ) [ ع. ] ۱- (ص.) لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می‌بیند. ۲- (ص تف.) حیله گر، چاره گرتر.

(صفت) [عربی] [قدیمی] [ahval] = لوچ

دوبین، کاچ، کاج، کاژ، کج‌بین، کژبین، لوچ

واژه های نزدیک