[اَ مَ] (ع ص، اِ) سرخ. سرخ رنگ. ج، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ. || احمر و اسود؛ عجم و عرب، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم. || سپید. (از اضداد است). || زر. || زعفران. || مرد سخت. (مؤیدالفضلا). || گوشت. (منتهی الارب). گوشت سخت و زشت. (غیاث). || می. || مقتول. (غیاث اللغات از منتخب). || مرد بی سلاح در جنگ. آنکه با او سلاح نبود. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). ج، حمر، حُمران. || نوعی از خرما. || خلوق.

[اَ مَ] (اِخ) نام جانوری مانند سگ که در عهد بهلول شاه پیدا شده بود. (مؤید الفضلاء از دستور). (ظاهراً این جانور و هم بهلول شاه از افسانه ای گرفته شده است).

[اَ مَ] (اِخ) (بحر...) خلیج احمر. (حبط ج2 ص409) (مجمل التواریخ والقصص ص470). رجوع به بحر احمر شود.

[اَ مَ] (اِخ) مُلک شام. رجوع به ابیض شود.

[اَ مَ] (اِخ) قلعه ای است در سواحل بحر شام که معروف به عثلیث است. (مراصد).

[اَ مَ] (اِخ) نام کوهی بمکه و آن یکی از اَخشبان است، و بر قعیقعان مشرف است و آنرا در جاهلیت اعرف میگفتند. (مراصد).

[اَ مَ] (اِخ) ناحیه ای است به اندلس از اعمال سرقسطه که آنرا وادی الاحمر گویند. (مراصد).

[اَ مَ] (اِخ) نام مولای رسول صلی الله علیه و آله.

[اَ مَ] (اِخ) نام مولای امّسلمه رضی الله عنها.

[اَ مَ] (اِخ) نام چند تن از صحابه است.

(اَ مَ) [ ع. ] (ص.) سرخ.

(صفت) [عربی] [قدیمی] [ahmar] سرخ‌رنگ.

سرخ، قرمز، لاله‌فام، لاله‌گون، لاله‌گون، سرخ‌فام

قرمز , سرخ , خونين , انقلا بي , کمونيست

احمر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

  • دیر الأحمر
  • گوداحمر سفلی
  • عبدالله احمر (سوریه)
  • احمر لکلالشه

واژه های نزدیک