[اِ] (ع مص) ترش مَزه گردانیدن. ترشانیدن. || احماض ارض؛ حمض ناک گردیدن زمین. || احماض اِبل؛ گیاه شور خوردن شتران. || گیاه شور چرانیدن شتر. || شور و ترش شدن. || بازگردانیدن کسی را از کاری. (منتهی الارب). || مزاح کردن. خوشمزگی کردن. مزاح و خوش طبعی کردن. لطیفه گفتن: گاه گاه احماضی رفتی. (کلیله و دمنه).
( اِ) [ ع. ] (مص ل.) ۱- از حالی به حال دیگر گشتن. ۲- شوخی و مزاح کردن. ۳- از جدیّت به سستی گراییدن.
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] [ehmāz] مزاح کردن.