[اِ] (ع مص) حَوط. حَیطه. حَزم. احتیاص. استوارکاری کردن. استوار کردن. به استواری فراگرفتن. (مجمل اللغه). بهوش کاری کردن. (صُراح). دوراندیشی. پختگی. عاقبت اندیشی. مآل بینی : گفته آمد تا برادر را به احتیاط در قلعت نگاه دارند. (تاریخ بیهقی). به احتیاط آنجای رسیدند. (تاریخ بیهقی). استادم ابونصر رفت و وی بازنایستاد از چنین خدمتها احتیاط را. (تاریخ بیهقی). از آنجا سوی بلخ رود با والدهء سلطان مسعود و دیگر حرم و حرهء ختلی چنانکه به احتیاط آنجا رسیدند. (تاریخ بیهقی). نامه ها باید نبشت به مرو و بلخ تا هشیار و بیدار باشند و سر بیابانها و گذرهای جیحون به احتیاط نگاه دارند. (تاریخ بیهقی). غلامان را بخواند، گفت چیزی که نقد است و جامه های خفتن بر جمّازگان باید که امشب راست کنید. کاری نیفتاده است. و اما احتیاط زیان ندارد. (تاریخ بیهقی). از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه... یکی آن است... (تاریخ بیهقی). سلطان احتیاط ملک و صلاح وقت در آن دید که امیر اسماعیل را بچند حافظ و حارس از خواص حضرت خویش سپرد. (ترجمهء تاریخ یمینی).

( اِ) [ ع. ] (مص ل.) ۱- محکم کاری کردن. ۲- کاری را با حزم و هوشیاری انجام دادن.

(اسم مصدر) [عربی] [ehtiyāt] ۱. با تدبیر کار کردن؛ هوشیاری به کار بردن. ۲. دوراندیشی؛ عاقبت‌اندیشی. ۳. (اسم) (نظامی) بخشی از نیروی نظامی یک کشور که در مواقع اضطراری به کار گرفته می‌شود.

پروا، حذر، حزم، دوراندیشی، عاقبت‌اندیشی، مال‌اندیشی، مبالات، ملاحظه، هشیاری ≠ بی‌پروایی

احتیاط در احکام تکلیفی از نظر فقهی بر دو نوع است: واجب و مستحب

واژه های نزدیک