[اَ جَ] (ع اِ) گاه. هنگام. زمان: لکل امه اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعه و لایستقدمون. (قرآن 10/49). لکل امری ء فی الدنیا نفس معدود و اجل محدود. || زمانه. || مرگ. || زمان مرگ. نهایت زمان عمر :

[اَ جَ] (ع ق) آری. نعم. چرا. اَجل در جواب تصدیق بهتر است و نعم در جواب استفهام.

[اَ جَل ل] (ع ن تف) اعظم. جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر : زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید :

[اِ] (ع اِ)(1) درد که از ناهمواری بالین در گردن بهم رسد. (منتهی الارب). دردمند گشتن گردن. (زوزنی). || گلهء گاوان وحشی. || گلهء شتران. || گلهء آهوان. ج، آجال.

[اَ] (ع مص) شور انگیختن. (تاج المصادر) (زوزنی). بد کردن با. برانگیختن شر بر. || کسب کردن و گرد آوردن مال و حیله کردن برای اهل خود. || دوا کردن درد گردن. || بازداشتن کسی را.

[اَ] (ع اِ) لاجلک و من اجلک؛ ازبهر تو.

[اِجْ جَ / اُجْ جَ] (ع اِ) بز نر کوهی و نزد بعضی ایل که گاو کوهی است.

[] (اِخ) ابوعلی، علی بن منصوربن عبیدالله الخطیبی. رجوع به اجل علی بن منصور... شود.

[] (اِخ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیدالله الخطیبی المعروف بالاجل اللغوی مکنی به ابوعلی. اصل وی از اصفهان و مولد و منشأ او بغداد است. او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوالبرکات الانباری و جز آنان قرائت کرد و بر مذهب شافعی در نظامیه درس فقه میگفت و من در زمانش کسی را نظیر او در علم لغت نشناسم. وی مرا حدیث کرد که در کودکی هر روز نصف جزء خمس قوائم از کتاب مجمل اللغهء ابن فارس را کتابت و سپس از بر و بر علی بن عبدالرحیم السلمی المعروف به ابن العصار قرائت میکرد تا کتابت و حفظ کتاب را بپایان رسانید و اصلاح المنطق را در کمترین مدت بیاد گرفت و بجز اینها از کتب لغت و فقه و نحو را از برکرد و بیشتر کتب ادب را مورد مطالعه قرار داد و او بسیاری از اشعار و اخبار را حفظ داشت و نیکومحاضره بود و لکن تصدی اِقراء نمیکرد. مولد او را547 ه . ق. گفته اند و این اشعار از اوست:

[اَ جَل ل] (اِخ) کمال الدین (سید...). خوندمیر در حبیب السیر ج2 ص264 آرد: و فی شهور سنه تسع و ثمانین و ثمانمائه... (889 ه .ق .) فرمان خاقان عالیجاه [ سلطان حسین میرزا ] نفاذ یافت که امیر محمد امین عباسی و امیر سلطان احمد چوکانچی و امیر درویش محمد سوجی به استراباد شتافته بضبط جهات خواجه فخرالدین پردازند و اولاد و اقرباء و وکلای آن جناب را مؤاخذ و مقید سازند و امرای عظام به جرجان رفته. امیر مغول دو سه روزی در تمشیت آن مهم با ایشان موافقت نمود. آخرالامر بواسطهء تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی عصابهء عصیان و نافرمانی بر پیشانی بسته... بدست بیشرمی ابواب فتنه و فساد برگشاد و عالیجناب سیادت پناه نقابت قباب، سید کمال الدین اجل را که بعلو نسب و طهارت ذیل اتصاف داشت و بگذاردن حج اسلام فایز شده و هشتادوچهار مرحله از مراحل زندگانی طی نموده بود، بدرجهء علیهء شهادت رسانید.

(اَ جَ لّ) [ ع. ] (ص تف.) جلیل تر، بزرگوارتر.

(اسم) [عربی، جمع: آجال] [ajal] ۱. زمان مرگ؛ مرگ. ۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی. ۳. [قدیمی] مهلت. ⟨ اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.

(صفت) [عربی] [ajal[l]] ۱. جلیل‌تر؛ بزرگ‌تر؛ بزرگوارتر. ۲. بزرگ؛ والامقام.

مرگ، موت گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام

بيدرنگ , سريع کردن , بفعاليت واداشتن , برانگيختن , سريع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوري کردن