[اِ تِ] (ع مص) اجدماع. (منتهی الارب). گرد آمدن. تجمع. اجماع. فاهم آمدن. (زوزنی). تألف. ائتلاف. احتفال. انجمن شدن. فراهم آمدن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. (ترجمهء تاریخ یمینی). || اتفاق کردن بر چیزی. || قوی شدن: اجتمع الرجل. (منتهی الارب). || جوان گردیدن. || برآمدن تمام ریش. (منتهی الارب). || بجای مردان رسیدن کودک. (زوزنی) (تاج المصادر). ببلاغت رسیدن. || سازگاری نمودن. || عزم کردن. || نزدیکی جسمی بجسم دیگر یا چندین جسم را بهم اجتماع گویند. (تعریفات). || (اصطلاح نجوم) محاق. مقارنهء ماه با آفتاب. قران شمس با قمر. بهم برآمدن ماه با آفتاب. آنگاه که آفتاب و ماه در یک برج به یک درجه و یک دقیقه جمع شوند و در این وقت ماه از نظر گم و غائب میشود و چنین وقت منحوس باشد. (غیاث). اجتماع، گرد آمدن آفتاب و ماهتاب بود به آخر ماه. و نام او به مجسطی اتّصال گوید. و آن درجه و دقیقه کجا این اجتماع بود جزو اجتماع خوانند. و طالع آن وقت را طالع اجتماع خوانند. و این اجتماع میان آن مدّت بود که ماه اندرو زیر شعاع آفتاب بود. و این مدّت را به تازی سرار خوانند، که قمر اندرو پنهان و ناپیدا بود. و نیز محاق خوانند، که نور از قمر سترده بود. (التفهیم ابوریحان بیرونی).

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) ۱- گرد هم آمدن، جمع شدن. ۲- مقارنه ماه و آفتاب، زمانی که ماه و آفتاب در یک برج و یک درجه و یک دقیقه جمع شوند.

(اسم مصدر) [عربی] [ejtemā] ١. دور هم گرد آمدن؛ به ‌هم پیوستن؛ جمع شدن. ۲. (اسم) = جامعه ۳. (اسم) گروهی از مردم که در یک‌ جا جمع شده باشند.

جامعه ازدحام، تجمع، گردهمایی

جلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت

اجتماع یا جماعت به گروهی از مردم گفته می‌شود که دارای ارزشی‌هایی واحد هستند. جامعه‌شناس آلمانی، فردیناند تونیس، این مفهوم را در برابر مفهوم جامعه به کار گرفت تا تفاوت آن دو را بنماید.