[اَ لَ] (ع ص) نعت است از ثَلَم بمعنی شکستن کنارهء وادی و رخنه شدن. (منتهی الارب). وادی کناره شکسته و رخنه شده. || رخنه شده. (تاج المصادر). رخنه دار. || شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود. || (اصطلاح عروض) فع لن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوانند یعنی رخنه شده. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم).
[اَ لَ] (اِخ) نام موضعی است و آن را ثلماء نیز گویند. (منتهی الارب).
(اَ لَ) [ ع. ] (ص.) رخنه دار، رخنه یافته.
(صفت) [عربی] [aslam] ۱. (ادبی) = ثَلم ۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته. ۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.