[اَ] (ع اِ)(1) نوعی از درخت گز را گویند و ثمر آن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را نافع است. این لغت عربی است. (برهان قاطع). قسمی از طرفاء یعنی گز. (زمخشری). داود ضریر انطاکی گوید: اثل طرفاء (گز) بزرگ است که در بربریّه اغرطا و به یونانی قسطارین و ثمرهء آن گزمازک یا گزمازج است و به عراق ابهل گویند و در مصر آن را عذبه یا عذبه الصغار نامند و آن نزدیک به سرو است لکن برگ آن درشت تر و خشن تر و مزغب (پرزدار) است و شکوفه ندارد و میوهء آن چون نخود است که به غبرت و صفرت زند و آب آن سرخ باشد. و بهترین آن آن است که در حزیران گیرند یعنی بماه یونیه و یولیه. حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثل به لغت عربی اسم نوع بزرگ درخت گز است بقدر درخت سرو و عظیم و برگش خشن و با زغب اندکی و ثمرش بی شکوفه و بقدر نخودی و بزرگتر از آن و تیره رنگ مایل به زردی و در جوف او دانه های ریزه و بهم چسبیده و گویند آب او سرخ است و آن بار را عذبه و ثمره الاثل نامند و مؤلف اختیارات و جامع انطاکی و مغنی و جامع الادویه و منهاج و کامل الادویه و صیدنه و قانون، اقسام سرو کوهی و درخت گز را مشتبه ذکر کرده اند. و از جامع ابن بیطار و جامع بغدادی ظاهر می شود که ابهل و عرعر اقسام سرو کوهی و طرفا و اثل اقسام گز است و جوزالابهل غیر ثمره العرعر و عذبه غیر ثمره الطرفا است. و اثل در اول سرد و در دوم خشک و با قبوضت و اندک ملوحه و مرارت و جالی و مفتح و مطبوخ بیخ و شاخ و برگ او جهه جذام و سدّه و ورم سپرز و منع سفیدی مو و در سرکه و شراب مقوی جگر و ملین ورم آن و طبیخ او با آب و عفص و پوست انار قائم مقام حب زیبق است در ازالهء قروح خبیثه و آتشک. و مضمضهء او جهت درد دندان و ضمادش جهت تحلیل ورم جگر و بخور او تا هفت دفعه جهت سقوط دانه های آبله و بواسیر و جوشش های ریزه که آب از او تراود و خاکستر و آب طبیخ او جهت خروج مقعده و تقویت مو نافع و در قطع خون همهء اعضاء خاکستر او مجرب و قدر شربت از طبیخ او تا چهل وپنج مثقال و از عصارهء او تا سی مثقال است و مضعف معده است و بدلش جوزالسرو و مصلحش صمغ عربی است. و شیخ داود انطاکی فرموده که چون کبریت را به آب اثل ده وزن آن تسقیه نموده و هفت بار تقطیر کنند. صبغ الاول رابعاً؟(2) و ثمرش در دوم سرد و در سیم خشک و بعضی گرم در دوم می دانند و اصلی ندارد. قاطع اسهال و سیلان خون و رادع مواد و مقوی معده و جگر و سپرز و اعصاب و آشامیدن آن جهت نفث الدم و ربو و منع انصباب نزلات و اسهال صفراوی و رطوبی. و بودادهء او با گِل خوردنی. و به دستور دو درهم و نیم او با یک درهم و نیم گلنار که دو سه دفعه همین مقدار بنوشد جهت قطع اسهال مجرب و در حبس سیلان خون بسیار مفید. و طبیخ بکوفتهء او و حب بندش(؟) [ شاید، کندس ] در آب گرم که با شکر بنوشد جهت یرقان و گزیدن رتیلا و جرب رطب و رطوبات رحم و در مزاج اطفال جهت رفع رطوبات متعفن نافع. و چون نقیع او را سه روز تا هفت روز بنوشند و از عقب او دوغ و نان میده تناول نمایند باعث فربهی بدن و خوبی رنگ رخسار و تقویت معده و تنقیهء رطوبات فاسدهء آن میشود و چون با صندل و افسنتین جوشانیده آب او را با شکر بقوام آورند جهت تقویت اعضاء و غذا و اعصاب و سدهء سپرز بی عدیل است و جهت مقص نافع و چون در گلاب خیسانیده ودر چشم بچکانند جهت ردع مواد وتقویت اجفان و حدّت بصر مفید و ذرور او جهت قطع خون جراحت و بردن گوشت زیادتی و غسول او جهت جرب رطب ونیکو کردن رنگ رخسار و رفع قمل و حمول او جهت رفع رطوبت رحم و فرج و مضمضهء به طبیخ و بدستور خائیدن او از جهت تقویت لثه و تأکل دندان و ضماد مطبوخ او در سرکه و آب جهت ورم سپرز نافع و مضر سر و مصلحش دوقو و قدر شربتش از سائیدهء او دو درهم تا چهار درهم و بدلش به وزنش عفص با پیه انار است - انتهی. || شوره گز. (نصاب الصبیان) (غیاث اللغات از منتخب). گز شور. (مهذب الاسماء). گز شوره. (دستورالاخوان). شورگز. اَثله، یکی. ج، اَثلات، اُثول.

[اَ] (اِخ) ذات الاثل؛ موضعی در بلاد تیم اللهبن ثعلبه و ایشان را در آنجا با بنی اسد وقعه ای است. (معجم البلدان).

(اسم) [عربی] (زیست‌شناسی) [قدیمی] [asl] درختی بزرگ‌تر از درخت گز با چوبی بسیار سخت؛ شورگز.