[اِ] (ع مص) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب). || بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حلّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی). || دور نشدن بیماری از کسی: اثبته السقم. || قرار دادن. (منتهی الارب). || درست کردن. || نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن : دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر و بطون اوراق اثبات کنند. (جامع التواریخ رشیدی). || نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدهء سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح). || ثابت گردانیدن. (منتهی الارب). || پابرجای کردن. || دریافتن. || جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح؛ اذا ازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال الله تعالی: لیثبتوک (قرآن 8/3)؛ ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) . || ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ء نفی ماعدا نکند. || (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانهء وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است. || در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید. || (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات). || اثبات الوکاله (در فقه)؛ تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید.
[اَ] (ع ص، اِ) جِ ثَبَت. مردمان استوارداشته. معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. (ترجمهء تاریخ یمینی).
( اِ) [ ع. ] (مص م.) ۱- ثابت گردانیدن. ۲- نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه.
( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ ثَبَت ؛ معتمدان.
(اسم) [عربی] [قدیمی] [asbāt] اشخاص مورد اعتماد.
(اسم مصدر) [عربی] [esbāt] ۱. پابرجا کردن. ۲. معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونهای که دیگران آن را بپذیرند؛ ثابت کردن؛ به ثبوت رساندن. ۳. قرار دادن. ۴. نوشتن.
تایید، ثبوت ثابت، محرز، مدلل ≠ نفی
برهان در کاربردهای زیر به کار رفتهاست: