[اَ بو یَ یا] (اِخ) کنیت ملک الموت. (مهذب الاسماء). عزرائیل. کنیت مهتر عزرائیل. (مؤید). بویحیی :

[اَ بو یَ یا] (اِخ) محدث است. او از عبدالله بن عمرو و از او هلال بن یساف روایت کند.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) صحابی است.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) آدم بن الحکم. محدث است. و زیدبن الحباب از او روایت کند.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابراهیم مروزی. یکی از مشاهیر اطباء و فلاسفهء بغداد و او انالوطیقای اول و ثانی ارسطو را تفسیر کرده است و ابوبشر متی شاگرد او بوده است.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابن البطریق. او کتاب الاربعهء بطلمیوس را برای عمر بن الفرخان ترجمه کرد و عمر بر آن تفسیر نوشت. (ابن الندیم). رجوع به عمر بن الفرخان... شود.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابن زیاد الفراء. او راست: معانی القرآن. و وفات او به سال 207 ه . ق. بوده است. (کشف الظنون).

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابن سریج عبیدالله. رجوع به ابن سریج ابویحیی عبیدالله مغنی شود.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابن عاصم محمد بن محمد قیس. از مشاهیر وزراء و علماء اندلس. او فقیه و کاتب و ادیب بود. و بموطن خویش غرناطه قضا میراند. و وی را تألیفات کثیره است از جمله: جنه الرضا فی التسلیم لما قدرالله تعالی و قضی، و الروض الاریض فی تراجم ذوی السیوف والاقلام و القریض. وفات وی در اواسط قرن نهم هجری بود.

[اَ بو یَ یا] (اِخ) ابن عبدالرحمن حفصی. معروف به ابوبکر حفصی. رجوع به ابویحیی ابوبکربن عبدالرحمن... شود.

فرهنگ معین

ابویحیی

(اَ یَ) [ ع. ] (اِمر.) عزرائیل.