[اَ لَهْ] (ع ص) خویله. سرسبک. (مهذب الاسماء). کم خرد. گول. دند. کذَر. (فرهنگ اسدی). کانا. نادان. سلیم القلب. سلیم. غدنگ. کاک. فغاک. هزاک. سلیم دل. بی تمیز. ناآگاه. کم عقل. نابخرد. خر. گاو. لهنه. دنگل. ریش گاو. پپه. پخمه. چُلمن. گاوریش. کون خر. بی مغز. کمله. کالوس. کالیوه. دنگ. لاده. غت. غتفره. غدفره. غراچه :
[اِ لَ] (ع اِ) دشمنی.
[اُ لَ] (ع اِ) آفت.
[اَ بِ لَ / لِ] (اِ) دمیدگی که از کثرت کار بر دست و از بسیاری مشی در پای افتد. (مؤید الفضلاء). و ظاهراً این لفظ صورتی از آبله باشد.
[اَ بِ لَ] (ع اِ) حاجت. || (ص) برکت داده شده در فرزند. (منتهی الارب).
[اَ بَ لَ / اَ لَ] (ع اِ) گرانی و ناگواری طعام. || گناه. وبال.
[اُ بُلْ لَ] (ع اِ) پارهء خرما. || خرما که میان دو سنگ خرد کنند و بر آن شیر دوشند.
[اُ بُلْ لَ] (اِخ) شهری است بر کنار دجله در زاویهء خلیج که به بصره داخل شود و پیش از بصره بنا شده و آنرا اُبله البصره نیز گویند. یکی از جنات اربعه. زرادخانه ها و سرهنگی از جانب کسری بر آن گماشته بوده است. اصمعی گوید بهشت های دنیا سه است: غوطهء دمشق، ابلهء بصره و نهر بلخ. (مراصد). ابله شهری استوار است به عراق و آب از گرد وی برآید و بر مغرب دجله است و از وی دستار و عمامهء اُبُلّی خیزد. (حدودالعالم).
[اُ بُلْ لَ / اِ بِلْ لَ] (ع اِ) خویش. قبیله.
(اَ لَ) [ ع. ] (ص.) کم خرد، نادان، ناآگاه، پَپَه، پخمه.
(صفت) [عربی] [ablah] بیخرد؛ نابخرد؛ نادان؛ کودن؛ سادهلوح.
احمق، بیشعور، بیعرضه، بیعقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کمعقل، کمهوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک
ارام , فروتن , احمق , سبک مغز , بي کله , کند ذهن , خرفت , ابله کله خر , احمقانه رفتار کردن , سفيه , خرف , ساده
ابله، در استفاده مدرن، برای یک فرد احمق، نادان یا کمخرد است.