دروني کردن ، باطني ساختن ، داخلي کردن .

دروني کردن . باطني ساختن . داخلي کردن

درونى کردن ،باطنى ساختن ،داخلى کردن

فرهنگ لغات عمومي
درونی کردن،باطنی ساختن،داخلی کردن.
فرهنگ لغات اقتصاد و بانکداري
درونی کردن
فرهنگ لغات فلسفه
درونی ساختن، خودپذیر شدن
فرهنگ لغات حسابداري
درونی کردن
فرهنگ لغات تربيت بدني
درونی سازی، درونی ساختن، درونی كردن، درونی شدن

عمومی :
internalize (to)
درونی کردن ، داخلی کردن

incorporate within oneself; make subjective or personal(v)

Synonyms: interiorise interiorize internalise internalize

Hypernyms: ascribe assign attribute impute

Examples: internalize a belief

واژه های نزدیک