فیمابین، واقع در میان ، آنچه بین دو قسمت دیگر نشانده یا قرار گرفته باشد

اندر جاه ، زائد ، اضافي ، افزوده ، کبيسه ، مندرج.

اندر جاه . زائد . اضافي . افزوده . کبيسه . مندرج

اندر جاه ،زائد،اضافى ،افزوده ،کبيسه ،مندرج

فرهنگ لغات عمومي
افزوده،اضافی،زائد،کبیس،کبیسه،دارای روز یا ماه اضافی،درج شده
فرهنگ لغات پزشکي
فیما بین ، واقع در میان ، آنچه بین دو قسمت دیگر نشانده یا قرار گرفته باشد

کشاورزی:
intercalary meristem
مریستم میان لایه ای

having a day or month inserted to make the calendar year correspond to the solar year:(a)

Synonyms: intercalary

Examples: Feb. 29 is an intercalary day a leap year is an intercalary year

Similar: additive

واژه های نزدیک