[اَ] (اِ) اسب. رجوع به اسب شود. || یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء).

[اَ / ـَسْ] (پسوند) اسف. اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون: گشتاسب. جاماسپ. لهراسپ. ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ. گرشاسف (فردوسی). بیوراسپ. طهماسپ. گشسپ. بانوگشسپ. آذرگشسپ. همدان گشسپ (فردوسی). برجاسپ. اخواسپ (فردوسی). زراسپ (فردوسی). شیداسپ (فردوسی). نونداسپ (فردوسی). نرداگشسپ. جمشاسپ. (برهان). || مزید مؤخر در امکنه: کرسف (قریه ای به زنجان). پراسپ (پرسب). فراسپ (فرسپ).(1) ولسپ. هزاراسپ. صراه جاماسپ. و رجوع به کلمهء آک در این لغت نامه و اعلام امکنهء مختوم به اسپ و اسپا شود.

[اِ] (از ع، اِ) موی زهار و موی دبر. (برهان). گمان میکنم این صورت مصحف خوانی از اِسْب عربی باشد.