[اَس س] (ع مص) زجر کردن گوسپندان بگفتن اَس اَس. گوسپند راندن بگفتن اَس اَس. زجر. (تاج المصادر بیهقی): اس الشاه؛ زجر کرد گوسفند را بلفظ اَس اَس. (منتهی الارب). || بنیاد نهادن. پی افکندن خانه را: اس الدار؛ بنیاد نهاد خانه را. || بخشم آوردن: اس فلاناً. || پلیدی افکندن مگس عسل: است النحل؛ پلیدی انداخت زنبور شهد. || تباه کردن. || (اِ) بنیاد. شالده. پی. بن دیوار. اصل. (منتهی الارب).

[اِس س] (ع مص) تباه کردن. || (اِ) بنیاد. پی. شالده. شالوده. اصل هر چیز. اصل. (منتهی الارب).

[اُس س] (ع اِ) بنیاد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شالُده. شالوده. پی. بن. بنیان. ج، اِساس. بنوره. (زمخشری). اصل چیزی. اصل بناء. اَساس. آساس: اُس اساس. || اول: اُس دهر. || همیشگی. (منتهی الارب). || اوّل زمانه. ازل: کان ذلک علی اُسّالدهر؛ بود آن بر همیشگی زمانه و اول آن. || باقی خاکستر در آتش دان. (منتهی الارب). باقی خاکستر در میان دیگ پایه. (مهذب الاسماء). || دل انسان، از این رو که گویند او، اوّل از همهء اعضا متکون شود. (از منتهی الارب). || نشان. (منتهی الارب). علامت راه از اثر قدم یا پشک اغنام و جز آن: خذ اس الطریق؛ و این وقتی گویند که راه شناخته شود بنشان پای راه رفتگان یا پشک جانوران روندگان. (منتهی الارب). || کلمه ایست که برای افسون و نرم و منقاد کردن مار گویند. || تباه کردن. (منتهی الارب).

واژه های نزدیک