[اَ هَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از زاهر. روشن تر. (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) (کنزاللغات) :

[اَ هَ] (اِخ) موضعی است بمسافت سه میلی طایف. عرجی گوید:

[اَ هَ] (اِخ) (جامع...) جامع مشهور مصر و آن نخستین مسجدی است که در قاهره تأسیس شده و قائد جوهر مولای المعزّ عبیدی به سال 359 ه . ق. که طرح قاهره را ریخت بنیاد آنرا در روز شنبهء سلخ جمادی الاولی آغاز کرد و در نهم رمضان سال 361 بپایان برد و سپس عزیزبن معز و پس از او الحاکم بامرالله بتجدید آن کوشیدند و حاکم اوقاف معتنابهی جهت آن تعیین کرد که به 1067 دینار هر سالی بالغ میشد تنوری از سیم و 27 قندیل سیمین در آن قرارداد و در محراب وی منطقه ای از سیم بود که صلاح الدین ایوبی آنرا به سال 569 ه . ق. برکشیده بود و 5000 درهم بها داشت، بعدها مستنصر و پس از او الحافظ لدین الله جامع مزبور را تجدید عمارت کردند و حافظ در آن مقصوره ای لطیف بر پای کرد. در ایام الظاهر بیبرس، جامع ازهر بدست امیر عزالدین تجدید و اصلاح شد و امیر یلبک الخازندار مقصوره ای بزرگ در آن بناکرد و جماعتی از فقهاء را باقراء فقه بر مذهب شافعی و محدثی را با سماع حدیث و هفت قاری را بقرائت قرآن گماشت و مدرسی برای تدریس عربیت تعیین کرد و اوقاف جزیله بجامع تخصیص داد و امراء و علماء در اقامهء مراسم جمعه در جامع مذکور اتفاق کردند و مکتوبی شرعی در این باب نوشتند و پیش از عهد ایوبیان علاوه بر ایراد خطبه در جامع الحاکمی، در ازهر نیز خطبه ایراد میکردند. در زمان صلاح الدین، بامر قاضی القضاه صدرالدین بن عبدالملک بن درباس بجهت منع تکرار اقامهء جمعه در یکشهر، طبق مذهب شافعی این رسم ابطال گردید و بار دیگر در ایام الظاهر اعاده شد سپس جامع مذکور در زلزلهء سال 702 ه . ق. ویران گردید و امیر سلاّر عمارت آن را بعهده گرفت و ساختمان وی بدست قاضی نجم الدین محمد بن حسین بن علی الاسعردی بسال 725 تجدید شد و بار دیگر به سال 761 بروزگار ناصربن قلاوون بدست بشیر الجامدار کاملاً اصلاح گردید. وی برای جامع مصحف و قاری ترتیب کرد و بر باب قبلی آن سقاخانه ای با آب گوارا بساخت و بر بالای آن مکتبی جهت تعلیم قرآن مجید به ایتام بنا کرد و فقراء مجاور را بدانجا اطعام میکردند. و فقهاء حنفیه بتدریس می پرداختند و برای اینهمه اوقاف جزیله مقرر داشت و در سال 784 امیربهادر، مقدم ممالیک سلطانیه در ایام الملک الظاهر برقوق فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه هرکس از مجاورین جامع بدون وارث شرعی درگذرد و اموالی بجای ماند آن را بمجاورین دیگر جامع مذکور اختصاص دهند و در سنهء 800 منارهء جامع که کوتاه بود، منهدم گردید و مناره ای بلندتر از آن برآوردند و خرج آن به 10000 درهم بالغ شد و سپس بسال 817 بجهت میل و کژی که در آن پدید شده بود، خراب شد. پس مناره ای از سنگ در دروازهء جامع البحری بنانهادند و آن به سال 818 به اتمام رسید سپس نیز متمایل و در سنهء 827 منهدم شد و دیگر بار آنرا بساختند و در سال 818 عدهء مجاورین ملازم جامع 750 مرد از ایرانیان و زیالعه(1) و مغاربه و مصریین ریفی بودند و هر طائفه ای را رواقی بود و در جامع بتدریس علوم و تلاوت قرآن می پرداختند و در سال مذکور قاضی حاجب الحجاب بتولیت آن منصوب شد و او مجاورین را از اقامت در جامع منع و اخراج کرد و صندوقها و خزینه ها و کراسه ها و مصاحف را بیرون برد و آن محل بیتوتهء منقطعین گردید، سپس گروهی از ایشان را بازداشت و بزد و امتعهء آنان بستد و برای منبر جامع، جامهء سیاه و دو علم بیاراست و 15000 درهم در این مقصود صرف شد. در زمان محمدعلی پاشا معارف و علوم در اقطار مصر انتشار یافت و بر حسن و رونق و انتظام و عدهء طلاب که از جمیع اقطار اسلامیه و از همهء مذاهب بدانجا روی می آوردند افزود و انواع فنون شرعیه و لغویه و ریاضیه تدریس شد و از آن پس تاکنون راه ترقی می پیماید. (ضمیمهء معجم البلدان). رجوع بقاموس الاعلام ترکی و بتاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج 4 ترجمهء رشید یاسمی ص 245 و 268 شود.

[اَ هَ] (اِخ) ابن جوزی بوسایطی از او در باب عمر بن عبدالعزیز روایت کند. (سیره عمر بن عبدالعزیز ص 153).

[اَ هَ] (اِخ) ابن جمیل. ابن قتیبهء دینوری در عیون الاخبار بنقل از احمدبن الخلیل از او روایت کند. رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 30 شود.

[اَ هَ] (اِخ) ابن خمیصه. صحابیست و از ابی بکر صدیق روایت دارد و ابن عبدالبر گوید: فی صحبته نظر. (تاج العروس).

[اَ هَ] (اِخ) ابن رسته بن عبدالله، ابومحمد المُکتب اصفهانی، متوفی به سال 286 ه . ق. وی از محمد بن بکیر و سهل بن عثمان و سعدویه روایت دارد. ابونعیم اصفهانی بنقل از عبدالرحمن بن محمد بن سیاه و عبدالله بن محمد بن جعفر از ازهر دو حدیث از پیغامبر (ص) روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن سال 1931 صص 227 - 228).

[اَ هَ] (اِخ) ابن سعد السمان الباهلی بالولاء البصری. محدث است. وی از حمید طویل و از وی اهل عراق روایت کنند و از پیش آنکه ابوجعفر منصور بخلافت رسید، ازهر مصاحب وی بود و آنگاه که او تولیت خلافت یافت ازهر نزد وی شد و منصور او را بارنداد و او مترصد بارعام بماند و به روزی که ابوجعفر بارعام داشت وی درآمد و سلام کرد منصور گفت چرا آمده ای گفت تا تهنیت خلافت تو گویم منصور فرمان کرد او را هزار دینار دهند و بدو گویند که وظیفهء تهنیت بگذاشتی دیگر بار نخواهم نزد من آئی و سال دیگر ازهر باز آمد و هم منصور او را بار نداد و او نیز منتظر بارعام شد و با دیگران بمجلس خلیفه درآمد و سلام داد منصور پرسید چه ترا به آمدن بدینجا داشت گفت شنیدم که ترا بیماری بود و بعیادت آمدم منصور امر داد تا هزار دینار دیگر به وی دهند و بدو گویند که وجیبهء عیادت ادا کردی و من کم بیمار شوم بار دیگر نخواهم نزد من آئی او برفت و سال سوم نیز بیامد و باز منصور از باعث آمدن وی پرسید گفت وقتی تو میگفتی که دعائی مستجاب دانی آمده ام تا آن دعا بمن آموزی گفت آن دعا بگذار چه من هر سال با آن دعا از خدا درخواهم که بار دیگر تو بدیدار من نیائی و تو باز می آئی. و از ازهر وقایع و حکایات مشهورهء دیگر هست. ولادت111 ه . ق. و مرگ وی در 203 و بقولی 207 بود. (ابن خلکان چ طهران ص 66). و در نامهء دانشوران آمده: ازهربن سعد سمان مکنی به ابوبکر، از مردم بصره و مشایخ رواه و ارکان محدثین است ولادت وی در سال یکصد و یازده هجری بود پدر وی غلام (یعنی از موالی) مردی از قبیلهء باهله بود و از اینروی ابوبکر را در کتب رجال باهلی بالولاء نویسند او در فن حدیث شاگردی حمید طویل کرد و محدثین عراق فن اخبار از او فراگرفتند و روایت خویش به وی مستند داشتند یافعی و دیگران آورده اند که ابوبکر از آن پیش که ابوجعفر منصور بر اریکهء خلافت نشیند همواره در صحبت ابوجعفر بسر میبرد و با وی طریق مرافقت و اتحاد مسلوک میداشت وقتی که منصور برمسند خلافت جلوس کرد ابوبکر برحسب دوستی قدیم برای تهنیت منصور بدرب سرای خلافت آمده آهنگ حضور کرد و اذن ورود خواست چون خبر استیذان وی بمنصور بردند منصور به اقتضای منصب آغاز بیوفائی کرد و حاجب را به ممانعت وی فرمان داد ابوبکر بناچار بازگشت و در خانهء خود همی منتظر بنشست تا روزی که منصور طبقات مردم را بار عام بخشید پس ابوبکر بمنزل ابوجعفر درآمد همینکه چشم خلیفه بدو افتاد گفت یا ابوبکر از چه راه آهنگ این درگاه کردی و به چه عنوان عزیمت این آستان نمودی؟ گفت یا امیرالمؤمنین آمدم تا حق صحبت دیرین گذارم و ترا به این موهبت عظمی تهنیت گویم. منصور با غلامان بگفت هزار دینار بوی تسلیم دارید و از جانب من به او بگوئید که کاری نیکو کردی مرا بخلافت تهنیت و تبریک گفتی ولی سپس مرا از تکلیف دیدار معاف دار و قدم خود بزحمت این حرکات رنجه مساز. حسب الامر هزار دینار بوی دادند و آن پیغام بگذاردند. ابوبکر جائزهء خویش بستد و از مجلس منصور برآمد چون سال دیگر منصور بار عام داد ابوبکر بدرگاه رسید و با مردم بحضرت خلیفه وارد شد و سلام کرد. همینکه منصور را نظر بدو افتاد گفت هان ای ابابکر از چه روی دیدار ما را خواستار شدی؟ گفت شنیدم امیرالمؤمنین را کسالتی عارض شده وظیفهء عیادت بر خود واجب دیدم برای ادای این تکلیف بخدمت رسیدم. منصور با یکی از واقفان حضور گفت هزار دینار بوی بسپار و از لسان منش پیغام گذار که شرط عیادت پرداختی از این پس این تکلیف بر خود واجب مشناس که من بس قوی مزاج و قلیل مرض باشم. ابوبکر پیغام بشنید و عطا بگرفت و بخانه برگشت. چون سال دیگر درآمد و منصور روزی را که مقرر بود علی الرسم بار عام بخشید هم ابوبکر خود را مانند سالهای گذشته بدارالخلافه رسانید و در جرگهء عامه بحضور کشانید. همینکه منصور او را دید گفت دو سال ازین پیش تهنیت خلافت بهانه کردی و سال گذشته عیادت مرضی وسیله نمودی حالی در تصدیع ما چه دستاویز جسته ای؟ گفت شنیده ام که امیرالمؤمنین را دعائیست مستجاب که هر کس در سختی و گرفتاری آن دعا بخواند البته نجات یابد اینک آمدم تا آن دعا از امیرالمؤمنین بیاموزم. منصور گفت ای ابابکر خود را بیهوده زحمت نهادی زیرا که یک دو سال است از آن دعا یکباره اثر رفته چه من هر سال آن دعا میخوانم که تو را نبینم نمیشود و چنانکه می بینی همه ساله بعذاب ملاقاتت مبتلا و بتکلف دیدارت گرفتارم. یافعی گوید همانا منصور در این واقعه طریق حلم و بردباری سپرده با آنهمه سخت گیری و بیگذشتی که از او منقول است اینگونه سلوک را از نوادر اتفاقات توان شمرد چه اگر این مقدمات با حجاج افتادی جز عقوبت قتل نتیجه ندادی و همچنین این قسم بذل و بخشش از ابوجعفر بس بدیع و غریب است چه صفت بخل و ملکه امساک چندان بر طبع وی غالب بود که به ابوالدوانیق مکنی شده. وفات ابوبکر چنانکه جمعی از ارباب طبقات ذکر کرده اند درسال دویست و سه یا دویست و هفت وقوع یافت. قاضی شمس الدین ابن خلکان در ذیل ترجمت ابی بکر گوید بصره از شهرهای مشهور و از بلاد اسلامیه معدود است که عمر بن الخطاب در سال چهارده هجری آن شهر بدست عقبه بن غزوان بنیاد کرد و در نسبت به آن شهر بصری بفتح باء و بصری بکسر با هردو مجوز است چنانکه ابن قتیبه در باب اسامی بلدانی که در نسبت تغیرپذیرند بدین معنی تصریح کرده است. (نامهء دانشوران ج 1 ص 218). و رجوع به اعلام زرکلی و عقدالفرید ج 1 ص 196 و حبیب السیر جزو سیم از ج 2 ص 93 شود.

[اَ هَ] (اِخ) ابن سعید. ابن قتیبهء دینوری بوسائطی از وی دعائی از رسول (ص) نقل کند. (عیون الاخبار ج 2 ص 278).

[اَ هَ] (اِخ) ابن عامربن غوثبان. پدر قبیله ای است. (منتهی الارب در کلمهء زوف).