[اِ] (اِ) فوطه. لنگ. (غیاث اللغات). لنگی. (برهان). قطیفه. تنکه :

[اِ] (ع اِ) چادر. دقرور. دقروره. دقراره. خصار. (منتهی الارب). چادری که بر میان بندند. ملحفه. لنگ. جامهء نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال الله تعالی: العظمه ازاری و الکبریاء ردائی. (حدیث قدسی). و لباس ایشان [ مردم مهجر ] ازار است. (حدود العالم). و ایشان همه [ شهر سریر بعربستان ] ازار و ردا پوشند. (حدود العالم). || شلوار. مئزر. (دهار) (مؤید الفضلاء). سراویل. (منتهی الارب).(1) حقو. حقوه. حِقاء: تبان؛ ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. سراویل اسماط؛ ازار بیحشو یعنی یکتاه. (منتهی الارب). ازاره، واحد ازار. ج، آزِرَه، اُزر، اُزُر. (مقدمه الادب). || جامهء اندرون. (مقدمه الادب). || نطاق. || هر چیز که بپوشد ترا. || لحاف. || زن. زوجه. || میش. گوسفند ماده. || نفس. ذات. || پرهیزکاری. عفت. || اخضرار ازار؛ برآمدن موی زهار. || جوانی.

[اَزْ زا] (اِ) نامی است که در شهسوار بدرخت آزاد دهند. رجوع به آزاد و آزاددرخت شود.